به باغ همسفران
صدا کن مرا صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه ی ان گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از تنصیف در متن ادراک یک کوچه تنها ترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیشبینی نمی کرد
بیا زندگی را بدزدیم ان وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا اب شو مثل یک وازه در سطر خاموشی ام
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را
در این کوچه ها که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم
من از سطح سیمانی قرن می ترسم
بیا تا نترسم من از شهر هایی که خاک سیاهشان
چراگاه جرثقیل است
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات
اگر کاشف معدن امد صدا کن مرا
و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد
و ان وقت
حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
در ان گیروداری که چرخ زره پوش از روی رویای
کودک گذر داشت
قناری نخ اواز خود را به پای چه احساس اسایشی بست
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد
من مثل ایمانی از تابش استوا گرم تدا در سر اغاز یک باغ
خواهم شنید
سپهری
یادته؟ یادته گفتی اگه راستشو بگی تا آخرش باهاتم نمیخوام
قولتو به یادت بیارم یادته؟ منم بهت قولی داده بودم یادته؟
نمیدونم دیگه با چه رویی صداتو بشنوم از خودم خیلی شرمم اومد
خییییلی
شبها تو آسمون دیگه ستارتو نمی بینم ستاره های دیگه میگن تو
دلت گرفته !! دلت از من گرفته میدونم میدونم چی میگی
دیگه شبها به آسمون نگاه کردن هم منو آروم نمی کنه چون تو
ستارمو نمی بینی یادته روز قبل از تولدم بهم تبریک گفتی
{مهمترین و سخت ترین مشکل یا ارزش تودوست داشتن اینه که
بتونی به طرف مقابلت ثابت کنی که دوستش داری }
دوست داشتن تو خیلی وقته که بهم ثابت شده
اما مثل اینکه علاقه ء من بهت ثابت نشده
شاید هم دیگه حنای من پیش تو رنگی نداشته باشه
وقتی عشق به نفرت تبدیل میشه وقتی علاقه تو دل میمیره
وقتی لبخندی رو لبت نمیاد وقتی فاصلهء بین من و تو بیشتر و
بیشتر میشه نتیجش فراموشی مرگ احساس!!
{تو مگه قسم نخوردی ؟ دلمو تنها نزاری روبروم نشستی اما
از غریبه کم نداری روبروی من نشستی توی چشم تو ستاره
از صدای تو شنیدم که دلت دوستم نداره
دل تو تو آسمونا من به دنبال دل تو تو به دنبال ستاره
من به یاد قسم تو
تو مگه قسم نخوردی دلمو تنها نزاری هرگز از روز جدایی
سخنی به لب نیاری
حالا روبروم نشستی حرف تو فقط جدایی }
شاید این روزها در حال عبوری از من یا شایدم از دلت رفتم
بیرون
به روح خاک این دلم قسم
اومدم راستشو بگم قول داده بودم
قرارمون هم همین بود یادته؟؟؟
دوستت دارم
گفته بودم که باید بروم
بروم تا که نماند اثرم
از این شهر غریب خواهم رفت
به انجا که دگر دل نشود در به درت
چه حرف ها داشتم ! حرف دل
اینک من ماندم و خیال تو
ندیدی ! ندیدی بعد تو چه شد با من
چه شد بر من ! چه امد بر سر افکار من
خانهء دل !!
خانهء دل در حسرت یک لحظه شادی
در حسرت نگاه تو در حسرت صدای تو...
این بود عشق با تمام وجود
اما تو ندیدی نخواستی که ببینی
میخواهم پر بکشم به اسمون
گفته بودم که باید بروم
بروم تا که نماند اثرم
بیم از ان دارم که تو تنها بمانی
بیم از ان دارم که تو گریان بمانی
ترسم غم توست دیدهء گریان توست
باید بروم با دو بالی شکسته
باید بروم با دلی پر از درد
ولی نازنینم !! هنوز خوب و عزیز ترین تویی
میخواهم پر بزنم به اسمون
خسته ام دگر مهلت ماندن ندارم
میروم با تنها یادگار تو
ولی!!
ولی!! پرو بال من تویی
چاره چیست ؟ اینک به مرگ می اندیشم
گفتم شاید ندیدنت
از خاطرت دورم کنه
دیدم ندیدنت فقط
میتونه که کورم کنه
میتونه گریونم کنه !
گفتم صداتو نشنوم
شاید که از یادم بری
دیدم تو گوش ام جز صدات
نیستش صدای دیگری
نیستش صدای دیگری !
ندیدن و نشنیدنت
عشقت رو از دلم نبرد
فقط دونستم بی تو دل
پر پر شد و گم شد و مرد
بعد از تو باغ لحظه هام
حتی یه غنچه گل نداد
همش میگفتم با خودم
نکنه بمیرم و نیاد
امروزا محتاج توام
من نی میگم دلم میگه
فردا اگه مردم نیا
چه فایده نوش دارو دیگه؟
گفتم شاید از دل برود هر انکه از دیده رود اما!!.....