* ♣ همزبونه تنهایی ها ♣ *

همزبونه تنهایی ها 15ساله شد... دلم هنوز روشنه ...

* ♣ همزبونه تنهایی ها ♣ *

همزبونه تنهایی ها 15ساله شد... دلم هنوز روشنه ...

بدون عنوان

 

 در آغاز بهاری سود پر سوز و گداز       بوستان زندگی ویران شد از باران مرگ

 

از میان تلاطم زندگی با بالا و پاین های زیاد و در دریای هستی و عاطفه و عشق و امید در آسمان پر ستاره, در اقیانوس زندگی...

پس از گذراندن بیست بهار زندگی چه سخت است روز رقم خوردن تقدیر ,آنچه تقدیر نوشته است حکم است,چه سخت است سرود مرگ را زمزمه کردن

خروارها خاک انتظار می کشند از درون زمین و از عالم باقی و از فرشته ای مامور ندایی بر آمد.... آری همانطور که بود رقم خورد. دفتر او دیگر برگی ندارد همه جا تیره و تار شد

 

 

گلدان شکست ، پنجره خم شد ، کلاغ مُرد

دنیا دوباره در شُرُفِ اتفاق ... مُرد

کودک نشسته گریه ، فقط گریه ، جیغ ... جیغ

زن در کنار ِ شعله ی داغ ِ اجاق مُرد !...

هی طعنه می زند  به زمین آسمان... مَرد -

در خود فرو رفته ... چرا؟! اشتیاق مُرد ...

گنجشک ِ کوچکی که خودش را رسانده بود -

بالای تک درخت ِ قدیمی ِ باغ ... مُرد !!

این جا زمین لرزه ... زمین ، لرز می کند

غم شعله می کشد ... و زمین داغ ِ داغ مُرد

پایان ِ شعر هم ، همه جا تیره تر شد و

کودک درون ِ حجم ِ سیاه ِ اتاق مُرد !...