* ♣ همزبونه تنهایی ها ♣ *

همزبونه تنهایی ها 15ساله شد... دلم هنوز روشنه ...

* ♣ همزبونه تنهایی ها ♣ *

همزبونه تنهایی ها 15ساله شد... دلم هنوز روشنه ...

ای پرندهء مهاجر

 سفرت سلامت اما

به کجا میری عزیزم

قفسه تموم دنیا

روی شاخه های دوری

چه خوشی داره صبوری

وقتی خورشیدی نباشه

تا همیشه سوت و کوری

می گذره روزای عمرت

توی جاده های خلوت

تابخوای برگردی خونه

گم میشی تو باغ غربت

واسه ما فرقی نداره

هر جا باشیم شب نشینیم

دلخوشیم به این که شاید

سحر رو یه روز ببینیم

آخرش یه روزی هجرت

در خونت رو می کوبه

تازه اون لحظه می فهمی

همه آسمون غروبه

آخرش یه روزی هجرت

در خونت رو می کوبه

تازه اون لحظه می فهمی

همه آسمون غروبه

 

 

 

 

 

 

 

 

کاش می دانستی

من سکوتم حرف است

حرف هایم حرف است

خنده هایم خنده هایم حرف است

کاش می دانستی

می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم

کاش می دانستی

کاش می فهمیدی

کاش و صد کاش نمی ترسیدی

که مبادا دل من پیش دلت گیر کند

یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند

من کمی زودتر از خیلی دیر

مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد

تو نترس

سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد

کاش می دانستی

چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت

در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست

تازه خواهی فهمید

مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست

 

 

هر کسی سهم خودش را طلبید

سهم هرکس که رسید

داغتر از دل ما بود

ولی نوبت من که رسید

سهم من یخ زده بود

سهم من چیست مگر؟

یک پاسخ؛پاسخ یک حسرت

سهم من کوچک بود قد انگشتانم!

عمق آن وسعت داشت!

وسعتی تا ته دلتنگی ها!

شاید از وسعت آن بود

که بی پاسخ ماند!!!

عجب صبری خدا دارد   

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
که در همسایه ی صدها گرسنه،

چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم،
نخستین نعره ی مستانه را خاموش آندم،
بر لبِ پیمانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
که می دیدم یکی عریان و لرزان؛

دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین؛
زمین و آسمان را،
واژگون، مستانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
برای خاطر تنها یکی مجنونِ صحراگردِ بی سامان،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو،
آواره و دیوانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
به گردِ شمع سوزانِ دلِ عشاقِ سرگردان،
سراپایِ وجودِ بی وفا معشوق را،
پروانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
چرا من جایِ او باشم؛
همین بهتر که او خود جایِ خود بنشسته و تابِ تماشایِ تمامِ زشتکاری هایِ این مخلوق را دارد!
وگرنه من به جایِ او چو بودم،
یک نفس کی عادلانه سازشی،
با جاهل فرزانه می کردم؛
عجب صبری خدا دارد! عجب صبری خدا دارد!

 

http://irapic.com/uploads/1205795516.jpg

 

 

 

 

خواب

خواب دیدم .

همیشه خواب می بینم.

درخواب می بینم ، همه ی چیزهایی که در بیداری نمی بینم یا نمی خواهم که ببینم.

در خواب هایم ، همه از من طلبکارند.

نگرانی ها را با خود به خواب می برم و خواب هایم آنها رو دوچندان کرده وتحویلم می دهد

در خواب آرامه هایم را نمی بینم

من آرمان شهری نمی بینم ، اسب سپیدی یا بهشت خیالی یا...

یا خویشتنی از خود که دوستش بدارم.

از بیداری به خواب و از خواب به بیداری پناه بردن !

مسخره است

ولی هست.

اما از خواب بدم نمی آید. هنوز!

شاید هنوز به دیدن خواب هایی شیرین امیدوارم.

سلام آخر

 

 

سلام ای غروب غریبانهء دل

سلام ای طلوع سحرگاه رفتن

سلام ای غم لحظه های جدایی

خدا حافظ ای شعر شب های روشن

خدا حافظ ای شعر شب های روشن

خدا حافظ ای قصهء عاشقانه

خداحافظ ای آبی روشن عشق

خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همزیونه همیشه

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دل های خسته

تو را می سپارم به مینای مهتاب

تو را می سپارم به دامان دریا

اگر شب نشینم اگر شب شکسته

تو را می سپارم به رویای فردا

به شب می سپارم تو را تا نسوزد

به دل می سپارم تو را تا نمیرد

اگر چشمهء واژه از غم نخشکد

اگر روزگار این صدا را نگیرد

خدا حافظ ای برگ و بار دل من

خدا حافظ ای سایه سار همیشه

اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم

خدا حافظ ای نو بهار همیشه