نیمه شب آواره و بی حس و حال.. در سرم سودای جامی بی زوال پرسه ای آغاز کرم در خیال.. دل بیاد آورد ایام وصال
از جدایی یکـدو سالی می گذشت.. یکـدوسال از عمر رفت و برنگشت دل بیاد آورد اول بار را.. خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی آن اصرار را.. آن دو چشم مست آهو وار راهمچو رازی مبهم و سر بسته بود ـ چون من از تکرار.. او هم خسته بود
آمد و همآشیان شد با من او.. همنشین و همزبان شد با من او
خسته جان بودم.. که جان شد با من او ـ ناتوان بود و توان شد با من او
دامنش شد خوابگاه خستگی.. این چنین آغاز شد دلبستگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر ـ وای از آن عمری که با او شد به سر
مست او بودم ز دنیا بی خبر.. دم به دم این عشق میشد بیشتر
آمد و در خلوتم دمساز شد.. گفتگوها بین ما آغاز شد
گفتمش…
گفتمش در عشق پا برجاست دل ـ گر گشایی چشم دل زیباست دل
گر تو زورق وان شوی دریاست دل ـ بی تو اما شام بی فرداست دل
دل ز عشق روی تو حیران شده ـ در پی عشق تو سرگردان شده
گفت…
گفت در عشقت وفادارم بدان.. من تو را بس دوست می دارم بدان
شوق وصلت را به سر دارم بدان.. چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی میشود غمهای من.. با تو زیبا میشود فردای من
گفتمش عشقت بهدل افزون شده ـ دل ز جادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده ـ عالم از زیباییت مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب.. یعنی خموش.. طعم بوسه.. از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود.. بهر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود.. همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره آفاق بود.. در نجابت در نکویی طاق بود
روزگار…
روزگار اما وفا با ما نداشت.. طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت.. بیگمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس.. حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود.. در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود.. سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست ـ ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بیخبر پیمان یاری را گسست ـ این خبر ناگاه پشتم را شکست آن کبوتر عاقبت از بند رفت.. رفت و با دلداری دیگر عهد بست
با که گویم او که هم خون من است.. خصم جان و تشنهى خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد ـ این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد ـ عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست از غمش با دود و دم هم دم شدم
باده نوش غصه او من شدم.. مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم کم شدم
آخر آتش زد دل دیوانه را
آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بیپروا پر پروانه را
عشق من...
عشق من از من گذشتی؟ خوش گذر.. بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن ز سرـ دیشب از کف رفت فردا را نگر
آخر این یک بار از من گیر پند.. بر من و بر روزگارم دل نبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود.. عشق دیرین گسسته تار و پودگر چه آب رفته باز آید به رود.. ماهی بیچاره اما مرده بود
بعد از این هم آشیانت هرکس است باش با او.. یاد تو ما را بس است