-
خواب
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 22:48
خواب دیدم . همیشه خواب می بینم. درخواب می بینم ، همه ی چیزهایی که در بیداری نمی بینم یا نمی خواهم که ببینم. در خواب هایم ، همه از من طلبکارند. نگرانی ها را با خود به خواب می برم و خواب هایم آنها رو دوچندان کرده وتحویلم می دهد در خواب آرامه هایم را نمی بینم من آرمان شهری نمی بینم ، اسب سپیدی یا بهشت خیالی یا... یا...
-
سلام آخر
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1386 20:43
سلام ای غروب غریبانهء دل سلام ای طلوع سحرگاه رفتن سلام ای غم لحظه های جدایی خدا حافظ ای شعر شب های روشن خدا حافظ ای شعر شب های روشن خدا حافظ ای قصهء عاشقانه خداحافظ ای آبی روشن عشق خداحافظ ای عطر شعر شبانه خداحافظ ای همزیونه همیشه خداحافظ ای داغ بر دل نشسته تو تنها نمی مانی ای مانده بی من تو را می سپارم به دل های خسته...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 13:33
زندگی شهر غم است کو مسافرهایش؟ یک به یک خسته ز درد شهر غم افزایش اسبهاشان چوبی از نفس افتاده تشنه شهر شلوغ در قفس افتاده تکیه گاشان غربت دست در دامن شهر میزنند چنگ به این جامه بی برگ و بر شب در حسرت صبح غصه بی خوابی مانده در بغض گلو سربهای پوشالی خواب در رویاشان بسته پینه با محال رنگ مرگ پاشیده روی چشمان خیال شب به یک...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 دیماه سال 1386 15:41
عاشورا چیست؟ تاسوعا چیست؟ جواب این سوال رو نمی تونم بدم، چون هر انسانی برای خودش یه نظری داره من فقط می تونم کمکتون کنم راحت تر درک کنید که عاشورا چیه تاسوعا چیه. راستش سخته توضیح دادن این که چرا ما هر سال این روز ها رو عذا داری می کنیم اما اگه یکمی اهل دل باشید جوابتونو می گیرید. عاشورا هم یک کلامه مثل سایر کلمات...
-
باغ همسفران
شنبه 1 دیماه سال 1386 14:08
صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه ی ان گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید در ابعاد این عصر خاموش من از تنصیف در متن ادراک یک کوچه تنها ترم بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیشبینی نمی کرد بیا زندگی را بدزدیم ان وقت میان دو دیدار قسمت کنیم بیا با هم از حالت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 آذرماه سال 1386 19:13
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 آبانماه سال 1386 22:51
وای باران ! باران ! شیشه پجره را باران شست . از دل من اما...... چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ تو بهاری ? نه . بهاران از توست . هوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ و بهارانم تو ! باز کن پنجره را تو اگر باز کنی پنجره را - من نشان خواهم داد به تو زیبایی را ..... باز کن پنجره را من تو را خواهم برد به عروسی عروسکهای کودک...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 مهرماه سال 1386 14:02
c l o s s e D c l o s s e D
-
ـــــ۲۱ ساله می شومـــــ
چهارشنبه 7 شهریورماه سال 1386 22:34
به مناسبت بی مناسبت اشک چشمانم جاری شد تا شاید مسافر تنهای شهر غم سفر کند به مناسبت بی مناسبت دوباره متولد شدم بی مناسبت سری به گذشته های دور و نزدیک زدم شادی های گذشته را مرور کردم غمهایش جا مانده لحظه لحظهء گذشته های گذشته را مرور کردم روزهای روزگار را همراه با روشنی و سیاهی دیدم سری به خودم زدم. سری به دوستان قدیم...
-
ــــــــــــــــــــــ
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 22:27
هدیه ی من در روزی که خودم دارم در تلخی شنا می کنم ممکن است زیاد به حال و هوایت سر وسامان ندهد: زمان می گذرد و تو هر روز زیبا تر می شوی آن قدر که باید به یادت بیاورم هم زبونه تنهایی هایت را تبصره ی این شعر را برای روز های سرد بپذیر: "هوا که سرد تر میشود تو هم هر روز قدم به قدم همراه با آن سرد می شوی و منی که آرزو می...
-
ـــــــــــــــــــ
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 21:53
آن لحظه که تمام زندگی ام از جلوی چشمانم می گذرد آن لحظه ای که فرشته ای روحم را با خود برد وقتی که کودکی ام مثل روز برایم روشن و تازه می شود تمام خاطرات و تار و پودم را با خود می برد بودن و نبودنم یکی می شوند و کویر هم خسته می شود تمام هستی ام را با خود می برد وقایع و روزگارانم از جلوی چشمانم سپری شدند صدای صوت قرآن می...
-
ــــــــــــــــــ
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 11:49
وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند, نبایدها مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را بابغض می خوانم عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره می کنم باشد برای روز مبادا اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز , روزی شبیه فردا روزی درست شبیه همین روزهای ماست اما کسی چه می داند...
-
ــــــــــــــــــــــــ
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 13:02
با فلانی هی فلانی چقدر با تو حرف دارم. هی فلانی چقدر درد دارم .هی فلانی چقدر مشت به جایی نگوبیده توی دستهایم گره خورده و جا مانده .هی فلانی چقدر اینجا سرد بود وقتی من زار می زدم. هی فلانی چقدر اینجا سرد است وقتی خداحافظی روی لبهایم می ماسد. هی فلانی چقدر از اینجا تا خود یک دوستت دارم ساده فاصله است .چقدر پیراهن بنفشم...
-
ـــــــــــــــ
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 22:39
زندگی شهر غم است کو مسافرهایش؟ یک به یک خسته ز درد شهر غم افزایش اسبهاشان چوبی از نفس افتاده تشنه شهر شلوغ در قفس افتاده تکیه گاشان غربت دست در دامن شهر میزنند چنگ به این جامه بی برگ و بر شب در حسرت صبح غصه بی خوابی مانده در بغض گلو سربهای پوشالی خواب در رویاشان بسته پینه با محال رنگ مرگ پاشیده روی چشمان خیال شب به یک...
-
ـــــــــــــــــــــــ
شنبه 13 مردادماه سال 1386 16:53
ای مسافر ! ای جدا ناشدنی ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببینمت . بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم . آه ! که نمیدانی ... سفرت روح مرا به دو نیم می کند ... و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید ... بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده ات را . مسافر من !...
-
ستاره ی مرگ
جمعه 29 تیرماه سال 1386 11:58
در گورستانی متروک ... که دیگر هرگز ... مرده ای در آن دفن نمی شود ... زنده ها ... با قدمهایی رنگین از علف ... به روی تپه می آیند تا ... نوشته های روی سنگهای قبر را بخوانند ... گورستان هنوز زنده ها را به سوی خود می کشد ... اما دیگر هرگز مرده ای به آنجا نمی آید ... و این اشعار همه جا به چشم می خورد : آنهایی که امروز ......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 تیرماه سال 1386 13:13
به سه چیز تکیه نکن ، غرور ، دروغ و عشق. آدم با غرور می تازد، با دروغ می بازد و با عشق می میرد دکتر علی شریعتی
-
رویاهای تباه شده
پنجشنبه 31 خردادماه سال 1386 20:05
وقتی که تمامی کودکی ام در مقابل چشمانم زنده میشود وقتی که بودن و نبودنم یکی می شود زمین مرا در آغوش می گیرد عطا بچه ی غم پژمان به نام خدایی که آشنایی را در لبخند، لبخند را در دوستی، دوستی را در محبت، محبت را در عشق، عشق را در جوانی، و جوانی را در غم نهاد مثل یه خوابه. درست مثل یه خواب وقتی که در رویاهام می بینم که در...
-
زوال
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 21:48
ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
-
!...برزخ...!
دوشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1386 19:58
به دنبال کدامین قصه و افسانه می گردی؟ ای کاش... واژه های من همه بی جانند! بی روح! بی احساس و ملال انگیز! ولی ای کاش... گفتم ای کاش حرف هایم! کمی از جنبش سوسوی ستاره را داشته باشند با خود! ولی افسوس... ولی افسوس که مرغ دل من! پر و بالش بسته تر از آن است که آواز بخواند!! زندگی ام رو به زوال است!! دیر زمانی است که من...
-
بدون عنوان
جمعه 31 فروردینماه سال 1386 20:28
در آغاز بهاری سود پر سوز و گداز بوستان زندگی ویران شد از باران مرگ ا ز میان تلاطم زندگی با بالا و پاین های زیاد و در دریای هستی و عاطفه و عشق و امید در آسمان پر ستاره, در اقیانوس زندگی... پس از گذراندن بیست بهار زندگی چه سخت است روز رقم خوردن تقدیر ,آنچه تقدیر نوشته است حکم است , چه سخت است سرود مرگ را زمزمه کردن...
-
امید/سراب
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1385 21:05
* * >>شعر از خودم<< * * باز مینویسم از سر خط باز می گویم قصهء این زندگی از هیاهوی خفته از گذشته های روبرو از روزهای تلخ و شیرین از گناه دیگران سوختن! از تلاش بی سر انجام به هدف های نا معلوم از دوستی شوم روزگار از غفلت و درد های ماندگار باز می نویسم از سر خط باز می گویم قصهء این زندگی از حدیث دل که خاک شد...
-
http://www.bachehayegham.blogfa.com/
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1385 22:27
-
۲۵ بهمن ۸۵
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1385 14:15
در گریز ناگزیرم گریه شد معنای لبخند ما گذشتیم و شکستیم پشت سر پل های پیوند
-
تو ام خودخواهی کن..
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1385 16:30
به همین سادگی رفتی خداحافظ عزیزم سهم تو شد روز تازه سهم من برات بمیره به همین سادگی کم شد عمر گل بوته تو دستم گله از تو نیست میدونم خودم اینو از تو خواستم به جون ستاره ها تو عزیز تر از چشامی هر جا هستی خوب و خوش باش تا ابد بغض صدامی حالا محض لحظه هامون نشه باورت یه وقتی که دوستت ندارم اینو به خدا گفتم به سختی من اگه...
-
غصه نخور مسافر
سهشنبه 12 دیماه سال 1385 21:54
غصه نخور مسافر اینجا ما هم غریبیم غصه نخور مسافر اینجا ما هم غریبیم از دیدن نور ماه یک عمر بی نصیبیم فرقی نداره بی تو بهارمون با پاییز نمی بینی که شعرام همه شدن غم انگیز غصه نخور مسافر اونجا هوا که بد نیست اینجا ولی آسمون اشک ریختن هم بلد نیست غصه نخور مسافر فدای قلب تنگت فدای برق نازت اون چشای قشنگت غصه نخور مسافر...
-
شب ی ل د ا
دوشنبه 20 آذرماه سال 1385 17:37
لحظه ای که زمان تمام هستی را با خود می بُرد سکوتی به وسعت دشتهای شرق زمین را خاموشی مطلق می کشاند هیچ کلامی گفته نشد فقط چشم مانده بود و چشم تنها دل بود که از حال دل خبر داشت آسمان گرد جدایی می پاشید ستاره ها از خجالت به نقاب نشسته بودند باد تلاش می کرد که دستهارا به هم پیوند دهد اما ناگاه صدایی آمد!!! خاموش تقدیر است...
-
خوب بنگر
شنبه 20 آبانماه سال 1385 21:47
بنگر هنوز هم خوبی هست !؟ هنوز هم می توان خندید ... هنوز هم مردمان ما خوبند... هنوز هم در اعماق وجود هر کس هر چه قدر هم کوچک ، خدا هست... هنوز هم فرشتگان رحمت هر روز به زمین می آیند.. هنوز تاریکی آنقدر دنیا را فرا نگرفته است، که زمین هم تحملش طاق شود..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مهرماه سال 1385 20:48
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 شهریورماه سال 1385 22:34