* ♣ همزبونه تنهایی ها ♣ *

همزبونه تنهایی ها 15ساله شد... دلم هنوز روشنه ...

* ♣ همزبونه تنهایی ها ♣ *

همزبونه تنهایی ها 15ساله شد... دلم هنوز روشنه ...

 

زندگی شهر غم است 

کو مسافرهایش؟

یک به یک خسته ز درد

شهر غم افزایش

اسبهاشان چوبی

از نفس افتاده

تشنه شهر شلوغ

در قفس افتاده

تکیه گاشان غربت

دست در دامن شهر

میزنند چنگ به این

جامه بی برگ و بر

شب در حسرت صبح

غصه بی خوابی

مانده در بغض گلو

سربهای پوشالی

خواب در رویاشان

بسته پینه با محال

رنگ مرگ پاشیده

روی چشمان خیال

شب به یک باره سکوت

میکشد بر سر شهر

پرده می اندازند

دیوها بر در شهر

شیشه هاشان دودی

رنگها بی رنگی

سخن از مشکی هاست

کو مداد رنگی ؟

فصل شهر  فصل خزان

انس گرفته با برگ ریزان

میکشد زنجیر ها

روی تاراج خزان

سرد سرمای دی است

ظلمتش ظلمت شب

میزند از آسمان

برف یخ بندان شب

 باد میخواند سرود

 با هم آوازی در

شیشه ها میشکنند

 ز هم آوازی غم

 زندگی شهر غم است

 با آدمهای کوکی

 کوک کن خواهی دید

 سرنوشت پوکی. . .