نشسته ایم بر قالیچه ای به اسم جوانی... می تازیم و گرد و خاک می کنیم
زمین زیر پایمان است و اسیر یک بازی شدیم
به اسم غرور... دیواری را برای پشت سر نهادن بلند نمی بینیم
سرا پا شور ... برد و باخت را می شناسیم؟
آشناییم با شعور؟
و جداییم با غم؟
یا غرق در غرور؟
چیزی در ماست روز و شب که آرام نداریم ... چیزی از جنس جستجو
چیزی مثل خیال یه آرزو...
از زمانی که گذشت انتظار وفا نداشته باش
فصلها بی وفا هستند , سالها بی وفا هستند
چشم انتظار و امیدی نداشته باش
از دوست داشتن...........از عشق............
زبان هایی که ((دوستت دارم )) را می گویند
بی وفا هستند
روزی می آید , که در قلبت
گل ها پژمرده می شوند
تمام حقایق با دروغ ها پیوند می خورد
عاشقان , بیهوده منتظر رفتگان هستند
مسافران بی وفا هستند , جاده ها بی وفا هستند
دنیایی را تصور کن , خالی از وفا
دوستانی که عمرت را به پایشان ریخته ای
بی وفا هستند
زندگی را تصور کن , خالی از عشق
کسانی که جانت را به آنها بخشیده ای
بی وفا هستند
روزی می آید , که در قلبت
گل ها پژمرده می شوند
تمام حقایق با دروغ ها پیوند می خورد
عاشقان , بیهوده منتظر رفتگان هستند
مسافران بی وفا هستند جاده ها بی وفا هستند.....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.