* ♣ همزبونه تنهایی ها ♣ *
پشت تنهایی من که رسیدی گوش هایت را بگیر! اینجا سکوت گوش تو را کر میکند
ببین ساختن چقدر سخته ولی ویرونی آسونه!
خاطراتم کوچکند
و از صدای حق حقم میترسند
و از این پس بزرگ نخواهند شد
و همیشه خواهند ترسید!
تا وقتی که فراموش شوند
ادامه...
بسم رب الحسین دعوتت میکنم امشب به یه قطره اشک و هق هق پرپر حادثه با تو سهم من بغض دقایق دعوتم کن که بسوزم توی شک دل بریدن ای خدا کی بود که برگشت ... سایه ی تو ... یا دل من ؟ یا حسین شهید
عید اومد اما سبزه ای به احترامش بلند نشد تنگ آب زیادی آرومه انگاری اون قرمز ساکته باز هم فداکاری کرده رفت تا من بمونم! حداقل تا چهلمش حداقل به یاد نفس های آخرش محکوم به زندگی ِ زجر آورم ظرف کوچکی به یاد فقرای ندیده پر از سکه های طلاست نمی دانم از فلاکت است یا خساست اما این جا کرم ها داخل سیب شهری ساختند چرا دیوانه ای در گوشم میگوید: "که این اجازه برای شهر سازی عین سخاوت است"؟ دشمنی ام با آیینه از 17 سال گذشت. اصلا همین آیینه مرا از پا در آورد بزرگترین اشتباهم رفاقت با او بود خودش شاهد بود که همین دیروز بود باز هم به گریه ام انداخت ... تو می دانی بقیه ی سین ها پشت کدام توجیه قایم شده اند؟ ظاهرا قرآن با همین یک رنگی و بی رنگی می سازد. چرا این تخم مرغ ها سرخ شده اند ، نمی دانم. چشمانم که آن ها را زرد می دید. باز هم به خود سیلی زدند؟ شاید گنجی قارونی پیدا کرده اند! اصلا همه چیز و هیچ چیز را رها می کنم ، اما با کدام عیدی این دل شکسته خوش حال می شود؟
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام
از اظهار لطفتون ممنون!
یاحق!
قلبی داری به وسعت هفت دریا
و بی نهایتی آسمان ها
باید منطقی باشم
حق داری اگر دلت برایم
تنگ نمی شود !!!
سلام پژمان جون خوبی؟
شعر مسافرت خیلی قشنگ بود
مرسی بابت عکس
عکسای دیگه هم قشنگن
مثل اون عکس پاییز و ...
شاد باشی و تن درست
فعلا
بسم رب الحسین
دعوتت میکنم امشب به یه قطره اشک و هق هق
پرپر حادثه با تو سهم من بغض دقایق
دعوتم کن که بسوزم توی شک دل بریدن
ای خدا کی بود که برگشت ...
سایه ی تو ... یا دل من ؟
یا حسین شهید
سلام آقا پژمان
ممنونم که بهم سر زدی
وبلاگت خیلی قشنگه
مخصوصا عکس پیش زمینه اون
برات آرزوی موفقیت دارم
سلام
وب شما هم قشنگه
بعضی از عکس ها عالی بودن
نوشته هاتون هم زیبا بود
من که لبخند ندارم
گریم می شه معنای آرامش
عید اومد اما
سبزه ای به احترامش بلند نشد
تنگ آب زیادی آرومه
انگاری اون قرمز ساکته باز هم فداکاری کرده
رفت تا من بمونم! حداقل تا چهلمش حداقل به یاد نفس های آخرش
محکوم به زندگی ِ زجر آورم
ظرف کوچکی به یاد فقرای ندیده پر از سکه های طلاست
نمی دانم از فلاکت است یا خساست اما این جا کرم ها داخل سیب شهری ساختند
چرا دیوانه ای در گوشم میگوید: "که این اجازه برای شهر سازی
عین سخاوت است"؟
دشمنی ام با آیینه از 17 سال گذشت.
اصلا همین آیینه مرا از پا در آورد
بزرگترین اشتباهم رفاقت با او بود
خودش شاهد بود که همین دیروز بود باز هم به گریه ام انداخت ...
تو می دانی بقیه ی سین ها پشت کدام توجیه قایم شده اند؟
ظاهرا قرآن با همین یک رنگی و بی رنگی می سازد.
چرا این تخم مرغ ها سرخ شده اند ، نمی دانم.
چشمانم که آن ها را زرد می دید.
باز هم به خود سیلی زدند؟ شاید گنجی قارونی پیدا کرده اند!
اصلا همه چیز و هیچ چیز را رها می کنم ، اما با کدام عیدی این دل شکسته خوش حال می شود؟