امشب میخوام برم یه جایی
یه جای خیلی خوب ، یه جای دنجالبته بار اولم نیست ؛ خیلی وقتا رفتم ... میشه گفت خلوتگه منه!
یه جایی که هیچ کس نیست تا خلوت ام رو بهم بزنه
البته گاهی صدای ماشینی از دور ؛
خش خش برگای روی زمین ؛
زوزه باد لابه لای حنجره درختا ؛
یا پارس سگ نگهبان از دور ...
این سکوت رو کمی به هم میزنه
آخه ساعت حول و حوش 10 یا 11 اس دیگه
هوا تاریکه ؛ اگه شانس داشته باشم ماه بالا سرم باشه که دیگه
اون هم اگه حوصله داشته باشه با چند ستاره خوشکل میاد پائین
و به حرفام گوش میده
میشینم کنارش ، بهم میخنده
میگه داداش من دیوونه شدی؟
میگم نه ... مگه بده من بهت سر میزنم!؟
مگه بده من گاهی به جای خونوادت میام به دیدارت؟
میدونم خوشحال میشه ... ولی مطمئنم از وقتش زیاد راضی نیست شروع می کنم به درد دل ... میگم ؛ میگم ؛ میگم
تا خسته بشم ؛
ولی اون هیچی نمیگه ؛ فقط به حرفات گوش میده
یعنی میگه ؛ جوابم رو میده ؛ ولی گوش دل منه کره
گوش دل منه که نمیفهمه !
گوش سرم که دیگه هیچی !
بد نیست ...خوش میگذره ؛ آخه حرفات جای دوری نمیره
چون پارتیش کلفته ؛ میگن نظر میکنه به وجه اله
اینجا راحتی ؛ بی اراده بغضت میشکنه
اونم فقط نیگات میکنه
اونم فقط نیگات میکنه
موفق باشید و به توانایی های خود کم بها ندهید...
مثل همیشه!!!!
اما این بار؟
بذرِ کدام محبّت را افشان کرده دستِ عشق
در صحرای سینهات؟
ابرِ عصمتِ آسمانِ کدامین چشم
به رگبارت گرفته سخت؟
تن به زلالیِ کدام چشمه سپردهای؟
که هر گوشهی کویرِ دوش
- دلت را میگویم -
گلستانی روییده سبز و سرخ؟
چیست که بر لبانِ خشک و همواره بستهات
بر پای کرده این چنین ضیافتی
غرقِ هیاهویِ مرغانِ عشق؟
از عشقِ کدام
سر میکشد شعلهی دلت به آسمان
تا ذوب کند زنجیرِ سرما به پای مهر؟
کیست این بنشسته بر قلّهی دلت
که فرهاد، تیشه برگرفته از زخمِ کوه
میآورد بر سرِ شیرینِ خود فرود؟
محبوبِ تو کیست
که مجنونِ شوریده این چنین
در طوافِ دلت میزند قدم
و لیلای را آورده
لیلای را!
تا قربان کند در برابرت؟
نسیمِ کدام نجابت بر تو وزیدن گرفته است
که سیاوشِ نگاهت
آرام و سربهزیر
میگذرد از کنار سودابهی هوس
پرغرور و سرفراز؟
آخر
آخر این تبسّمِ شکفته بر لبانت
انعکاس چیست
که دریچهی جهان را
در امتدادِ خویش
به سوی خندهای دلگشا
باز میکند؟
علی بداغی