* ♣ همزبونه تنهایی ها ♣ *

همزبونه تنهایی ها 15ساله شد... دلم هنوز روشنه ...

* ♣ همزبونه تنهایی ها ♣ *

همزبونه تنهایی ها 15ساله شد... دلم هنوز روشنه ...

 

و بعد از رفتنت ... 

 

شبی از پشت یکی تنهایی و نمناک باران تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم.

تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعاکردم .پس ازیک جستجوی نقره ی.درکوچه های آبی احساس تو را از بین گلهایی که در تنهاییم رویید، با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی.

« دلم حیران وسرگردان چشمانی است رویایی »

و من تنهابرای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم.همین بود آخرین حرفت ومن بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم.

نمیدانم چرارفتی؟ نمیدانم چرا؟ شایدخطاکردم و بی آنکه فکرغربت چشمان من باشی.نمیدانم تا کجا و تا کی؟

برای چه ولی رفتی و بعداز رفتنت باران چه معصومانه می بارید و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت و بعداز رفتنت رسم نوازش درغم خاکستری گم شد وگنجشکی که هر روز از کنار پنجره بامهربانی دانه برمیداشت تمام بالهایش غرق دراندوه غربت شد.

و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام ازدست خواهد رفت کسی حس کرد من بی تو هزاران بار درهر لحظه خواهم مرد و بعد از رفتنت دریاچه بغض کرد. کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد و من با آنکه میدانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد.هنوز آشفته چشمان زیبای توأم. برگرد.

ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهدشد و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردیدکسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:

تو هم درپاسخ این بی وفاییها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردیدکنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است.

ومن در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر نمیدانم چرا؟

شاید به رسم وعادت پروانگیمان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعاکردم